ماموران ولایتمدار ولایت فقیه با توقیف اموال یک دستفروش به ارزش 8 هزار تومان ( 2 دلار ) او را وادار به خودکشی کردند .
کوردانه: پروین ذبیحی: تا چه حد میتواند تحت فشار باشد که بدنش، این آخرین دارایی خود را در برابر آهن سخت قرار دهد و هستیش را به نیستی تبدیل کند.
خبر کوتاه است: "در ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه روز شنبه ماموران مترو ایستگاه گلبرگ اقدام به توقیف اموال یک دستفروش جوان کردهاند. این دستفروش که موفق نشده اموال خود را از ماموران مترو پس بگیرد تهدید کرده بود که در صورت عودت
ندادن اموالش خود را به زیر قطار پرتاب خواهد کرد. بعد از بی توجهی ماموران مترو و پس ندادن اموال این دستفروش، مرد جوان خود را جلوی قطار مترو انداخته است و در اثر برخورد با قطار سر وی از بدنش جدا شده است." خبر به همین سادگی است، به همین سادگی یک نفر جلوی چشمان 100 ها نفر خودش رو میکشد. یک انسان تا چه حد میتواند آستانهی تحملش نسبت به یک رویداد پایین آمده باشد، تا چه حد میتواند تحت فشار باشد که بدنش، این آخرین دارایی خود را در برابر آهن سخت قرار دهد و هستیش را به نیستی تبدیل کند. مگر میشود او نداند که عاقبت پرتاب خودش به جلوی مترو چیست؟ او که بیشتر از خیلی از ماها هر روزه با مرگ دست و پنجه نرم میکند. چه چیز او را مجبور میکند که ممنوعیت کار در مترو، ضبط اموالش، او را به اینجا برساند. تصویر ساده از او به این شکل خواهد بود. احتمالا خانوادهای در حاشیهی تهران دارد(بخوانید همان باند مخوف خطرناکی که دولت همواره تبلیغاتش را میکند)، خانهای اجارهای، شاید مهاجر هم باشد و چندین کودک دیگر که زنده ماندنشان به درآمد این پسر بستگی دارد. آنها برای "بقا"، برای زنده ماندن میجنگند و برای زنده ماندن همین کار پسران و دخترانشان در مترو و یا جاهای دیگر است که بتوانند حداقل زنده بمانند. حالا این پسر که کارش، و اموالش را غارت شده میبیند، میداند و میفهمد که زنده ماندن خودش و خانواده اش در خطر است و در نبود آگاهی، راهی جز انتحار برای وی باقی نمیماند، انتحار جانش. فشار اقتصادی برای زنده ماندن در زمانهای که همه چیز خصوصی میشود، حتی توان فکر کردن را هم در خیلی جاها از او میگیرد. وقتی گفته میشود آنها برای بقایشان میجنگند یعنی شاید حتی پولی برای جایگزینی اموال غارت شده ندارند، یعنی خانوادهاش هیچ پولی ندارند که حتی برای چند روز که این پسر حالا که دیگر مجبور است دنبال کار جدیدی بگردد از جیب بخورند. مسئله به هیچ عنوان اخلاقی نیست نباید به قضاوت اخلاقی آن نشست. این تنها یک تصویر کاملا تقلیلگرایانه از من نسبت به این پسر است. حالا بدیهی است که اگر کودکی در این خانواده باشد باید به سرعت اگر تا الان کار نمیکرده است "جایگاه" برادرش را پر کند. مادر یا خواهرش باید تن فروشی کند و .... اما این دست فروشان که حالا از مترو جمع شده اند قطعا بر خواهند گشت، آنها مقاومت خواهند کرد با شکلی دیگر شاید در جای دیگر. آنها محکوم به مقاومت هستند، آنها محکوم به بازگشت هستند تا زنده بمانند. این مسئله را باید در ساختارهای اقتصادی نگاه کرد، باید به این نتیجه رسید که این دستفروشی و هزاران چیز مثل آن، جایگاه هستند، نفرات مهم نیستند، اگر این نفرات را حذف کنند، باز هم نفرات جدیدی جایگزین میشوند. شاید چندی دیگر دولت ما هم مثل برزیلِ چند ده سال پیش برای حل مشکل کودکانی که کار میکنند و مشابه آنها به دست پلیس سلاح بدهد و اجازه تیر تا آنها را هر جا که دیدند، بکشند تا دولت را از شر اینها نجات دهند!! باید دانست که این جایگاهها ضرورت این سیستم اقتصادی هستند و هیچ راهی برای برای حل آنها نیستند مگر دست بردن به ساختارها، کارهای موقتی و خیریهای فقط مسکن هستند به این سیستم(اگر خود این کارها حتی از فقر هم کالایی نسازد و آنرا در عکسها، نقاشیها و فیلمها به طبقه متوسطیها نفروشد که البته همین کار را هم میکنند) این اقدام شهرداری البته ریشه در بیلبوردهای چند ماهه پیشش دارد که در مورد سد معبر بود و قطعا اقدامات دیگری هم خواهند کرد. پی نوشت: چند ساعت بعد از این حادثه، دو کارگر زن چند کیلومتر آن طرف تر در روز تعطیل رسمی در هنگام کار در آتش سوختند.
وال فیس بوک پروین ذبیحی
خبر کوتاه است: "در ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه روز شنبه ماموران مترو ایستگاه گلبرگ اقدام به توقیف اموال یک دستفروش جوان کردهاند. این دستفروش که موفق نشده اموال خود را از ماموران مترو پس بگیرد تهدید کرده بود که در صورت عودت
ندادن اموالش خود را به زیر قطار پرتاب خواهد کرد. بعد از بی توجهی ماموران مترو و پس ندادن اموال این دستفروش، مرد جوان خود را جلوی قطار مترو انداخته است و در اثر برخورد با قطار سر وی از بدنش جدا شده است." خبر به همین سادگی است، به همین سادگی یک نفر جلوی چشمان 100 ها نفر خودش رو میکشد. یک انسان تا چه حد میتواند آستانهی تحملش نسبت به یک رویداد پایین آمده باشد، تا چه حد میتواند تحت فشار باشد که بدنش، این آخرین دارایی خود را در برابر آهن سخت قرار دهد و هستیش را به نیستی تبدیل کند. مگر میشود او نداند که عاقبت پرتاب خودش به جلوی مترو چیست؟ او که بیشتر از خیلی از ماها هر روزه با مرگ دست و پنجه نرم میکند. چه چیز او را مجبور میکند که ممنوعیت کار در مترو، ضبط اموالش، او را به اینجا برساند. تصویر ساده از او به این شکل خواهد بود. احتمالا خانوادهای در حاشیهی تهران دارد(بخوانید همان باند مخوف خطرناکی که دولت همواره تبلیغاتش را میکند)، خانهای اجارهای، شاید مهاجر هم باشد و چندین کودک دیگر که زنده ماندنشان به درآمد این پسر بستگی دارد. آنها برای "بقا"، برای زنده ماندن میجنگند و برای زنده ماندن همین کار پسران و دخترانشان در مترو و یا جاهای دیگر است که بتوانند حداقل زنده بمانند. حالا این پسر که کارش، و اموالش را غارت شده میبیند، میداند و میفهمد که زنده ماندن خودش و خانواده اش در خطر است و در نبود آگاهی، راهی جز انتحار برای وی باقی نمیماند، انتحار جانش. فشار اقتصادی برای زنده ماندن در زمانهای که همه چیز خصوصی میشود، حتی توان فکر کردن را هم در خیلی جاها از او میگیرد. وقتی گفته میشود آنها برای بقایشان میجنگند یعنی شاید حتی پولی برای جایگزینی اموال غارت شده ندارند، یعنی خانوادهاش هیچ پولی ندارند که حتی برای چند روز که این پسر حالا که دیگر مجبور است دنبال کار جدیدی بگردد از جیب بخورند. مسئله به هیچ عنوان اخلاقی نیست نباید به قضاوت اخلاقی آن نشست. این تنها یک تصویر کاملا تقلیلگرایانه از من نسبت به این پسر است. حالا بدیهی است که اگر کودکی در این خانواده باشد باید به سرعت اگر تا الان کار نمیکرده است "جایگاه" برادرش را پر کند. مادر یا خواهرش باید تن فروشی کند و .... اما این دست فروشان که حالا از مترو جمع شده اند قطعا بر خواهند گشت، آنها مقاومت خواهند کرد با شکلی دیگر شاید در جای دیگر. آنها محکوم به مقاومت هستند، آنها محکوم به بازگشت هستند تا زنده بمانند. این مسئله را باید در ساختارهای اقتصادی نگاه کرد، باید به این نتیجه رسید که این دستفروشی و هزاران چیز مثل آن، جایگاه هستند، نفرات مهم نیستند، اگر این نفرات را حذف کنند، باز هم نفرات جدیدی جایگزین میشوند. شاید چندی دیگر دولت ما هم مثل برزیلِ چند ده سال پیش برای حل مشکل کودکانی که کار میکنند و مشابه آنها به دست پلیس سلاح بدهد و اجازه تیر تا آنها را هر جا که دیدند، بکشند تا دولت را از شر اینها نجات دهند!! باید دانست که این جایگاهها ضرورت این سیستم اقتصادی هستند و هیچ راهی برای برای حل آنها نیستند مگر دست بردن به ساختارها، کارهای موقتی و خیریهای فقط مسکن هستند به این سیستم(اگر خود این کارها حتی از فقر هم کالایی نسازد و آنرا در عکسها، نقاشیها و فیلمها به طبقه متوسطیها نفروشد که البته همین کار را هم میکنند) این اقدام شهرداری البته ریشه در بیلبوردهای چند ماهه پیشش دارد که در مورد سد معبر بود و قطعا اقدامات دیگری هم خواهند کرد. پی نوشت: چند ساعت بعد از این حادثه، دو کارگر زن چند کیلومتر آن طرف تر در روز تعطیل رسمی در هنگام کار در آتش سوختند.
وال فیس بوک پروین ذبیحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر