ایران نیوز

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۶

قارنا روستاى كه در خون غروب كرد ! به مناسبت ٣٨مين سالگرد قتل وعام روستاى قارنا

سلطان خسروى: روستاى ٨٠ خانوارى در ١٠ كيلومترى شهرستان نقده كه در تقسيمات جغرافياى در استان أذربايجان غربى قرار گرفته است.
جاده پيرانشهر كه از بقيه نقاط ايران به مرز كردستان عراق كه مرز اصلى ارتباط ايران و حكومت فدرال كردستان عراق مى باشد از اين روستا مى گذرد. 
مردمان اين روستا كُرد وبيشرشان به كار كشاورزى و دامدارى اشتغال داشتند.
تا جائيكه به ياد دارم اولين مدرسه ابتدائى را در سال ١٣٤٢ در اين روستا داير كرده اند. اول در زير زمين خانه ارباب روستا و يكسال بعد مدرسه اى را ساختند كه شامل يك كلاس و يك راهرو ويك أتاق براى معلم كه از شهر مى امد و يك حياط براى به خط شدن دانش اموزان و ورزش از ان استفاده مى كردند. 
روز اول مهر سال ١٣٤٣ صبح زود مادرم بيدارم كرد و همراه پدرم كه دست مرا گرفته بود به مدرسه رفتيم و من را تحويل معلم داد و معلم ضمن صحبت كردن با پدرم مرا روى نيمكت چوبى پيش دانش اموزان كه زوتر أمده بودند جا داد.، پدرم به زبان ديگرى با معلم صحبت كُرد كه من ان را نمى فهميدم بعدها متوجه شدم كه زبان اذرى بود. چقدر مغرور شده بودم از اينكه پدرم زبان يگرى هم مى داند .من روز اول مدرسه را شروع كردم ، چه روزى عجيبى بود.
در خانه همه ما كرُدى صحبت مى كرديم ولى حالا معلمى داشتيم كه زبان ما را بلد نبود و بايد ما زبان أو را ياد مى گرفتيم.
معلمى اذرى كه كلمه كلمه كردى ياد گرفته بود كه وقتى صحبت مى كرد لهجه خنده دارى داشت كه همگى مى خنديديم.
به لآخره روز و روزگار ميگذشت و ما فارسى ياد مى گرفتيم و پوز ميداديم كه زبان ديگرى را ياد گرفته ايم ، معلم گفته بود براى اينكه فارسى را بهتر ياد بگيريم بايد در خانه هم فارسى صحبت كنيم ، خود اين مسئله مشكلاتى پيش مى أورد و بعضى مواقع ما را مسخره ميكردند و به شوخى ما را ميرزا صدا ميكردند.
يكسال بعد اولين سپاس دانش به روستاى ما امد، سپاهى دانش ان دوره با لباس نظامى سر كلاس مى أمدند و اين لباس نظامى به انها اُبهت بيشترى مى داد.
ما بچه ها كه تا ان دوره فقط ژاندرم ديده بوديم كه براى سربازگيرى يا شكايتي به روستا مى امدند خيلى از انها ميترسيديم ،حالا معلم مان هم لباس ارتشى داشت و أوايل خيلى برايمان سخت بود.
با آمدن سپاه دانش سپاه ترويج و ابادانى هم امد و كلى تغير در شيوه نظافت مدارس و روستاه پيش امد. 
بيشتر مردم روستا يا قوم وخويش يا اينقدر صميمى بودند كه تشخيص اينكه بيگانه اند يا همگى از يك خانواده بزرگ هستند بسيار مشكل بود.
ما بچه ها در صميميتى بزرگ شده بوديم كه مردم نسبت به هم داشتند و ما اين را از بزرگترها ياد گرفته بوديم.
يادم مى ايد هر خانواده اى به هر دليلى مشكلى برايش پيش مى امد بزرگترها پيش قدم مى شدند و مشكل را بدونه اينكه ضربه اى به ان خانواده وارد شود حلّ مى كردند.
در ان دوران نه كشاورزى و نه دامدارى در امد زيادى نداشت ، بيشتر خانواده ها از نظر ثروت فاصله زيادى با هم نداشتند و تقريبأ سطح زندگى فرق زيادى نداشت.
سالهاى ١٣٤٥تا ١٣٥٠ تغيرات بزرگى در كشاورزى بوجود امد ، در اين سال وسائيل مدرنتر كشاورزى (تراكتور، وكمپاين) به روستا امد و شيوه كشاورزى كه يك شيوه سنتى بود و از حيوانات براى شخم استفاده مى كردند تغير كرد و وارد مرحلة جديدى شد.در اين دوره وضع زندگى مردم روز بروز تغير ميكرد و شيوه زندگى با آمدن تلويزيون و رفت و امد بيشتر به شهر ..... توقعات مردم را از زندگى بيشتر كرد.
در اين سالها (١٣٥٠تا ١٣٥٧)
شرايط زندگى مردم كل منطقه و روستاى قارنا كلى فرق كرده بود، وضعيت اقتصادى بخش بزرگ از مردم روستا بهتر شده بود :
ساخنمانهاى تازه ساخته بودند، تلويزيون و سينما و رفت و امد به شهرهاى بزرگ فرهنگ تازه را به روستاها أورده بود.
با شروع تظاهرات در شهرها عليه شاه ايران فضاى سياسى تازه اى در كل منطقه و روستاى قارنا هم پيش امد.
بزرگترها كه ارباب و رعيت قديم را ديده بودند نگران اين نارضايتيها بودند و ما جوانان كه شرايط انها را درك نمى كرديم سر شار از شادى و امادگى براى تغير بوديم.
در سال ١٣٥٦ من سربازى رفتم و يكسال بعد حكومت شاه سرنگون شد، به قولى يكى از ريش سفيدان روستا مى گفت رفتن من به سربازى باعث سقوط شاه شد.
دراين منطقه (نفده) دو مليت كردها و أذريها زندگى ميكنند، تا جائيكه من از روايت بزرگترها شنيده ام اين منطقه كلأ كُرد نشين بوده است اما اذريها در چند دوره به اين منطقه كوچ داده شده اند.
در أوايل قرن بيست يك بخش از انها به نام قره په پاغ( كلاه سياه) به اين منطقه أمده اند، اين عشيرت با رعايت أصول و قوانين محلى مورد استقبال قرار گرفته اند و خيلى هم رابطه شان با مردم منطقه خوب بوده است.
دور دوم شاه سوندها هستند كه براى دامدارى به اين منطقه أمده اند و كاملا در اين منطقه مردمى بى آزار بوده اند.
سوم، هشتروى بوده اند كه از مناطقى دور دست و بيشتر طرفدار حكومت و براى مقابله با مردم منطقه أورده شده اند وحالا هم اين روند از طرف جمهورى اسلامى كاملأ حساب شده ادامه دارد.
بعد از سقوط رژيم شاه و خلا قدرت در منطقه از هر دو طرف(كُرد و ترك) گروهاى بوجود امدند، در شهر نقده كميته اى متشكل از هر دو مليت درست شد و كارهاى اجرائى شهر را انجام ميدادند. با پيدايش حضور احزاب وسازمانهاى سياسى در كردستان و در دو استان كردستان و أذربيجان غربى و طرح مسئله خودمختارى براى كردستان، در اين مرحله دولت مردان تازه به قدرت رسيده را نگران و بفكر رَآه چاره مى افتند.
در اين دوره بهار ١٣٥٨ كه جمهورى اسلامى كه تازه داشت شكل مى گرفت ارتباطاتى را با اذرى هاى منطقه بر قرار ميكند.
در ايران حكومت هاى مركزى در دورانها متفاوت هر وقت با مشكلاتى در كنترل مناطقى از ايران ضعف داشته اند (مخصوصأ كردستان) از اختلافات ميليتى استفاده كرده اند وبخشى از اذريهاى منطقه كه از نظر مذهبى به حكومت نزديكترند را عليه كردها تحريك كرده اند.
بهار سال ٥٨ حزب دمكرات كردستان ايران در نقده متينگى بر گزار كرد، هر چند مى شد اين ميتينگ را در جاى ديگر بر گذار كرد و بهانه اى بدست حكومت و اذريها نداد، ولى در واقع انها(حكومت تركهاى اذرى) خيلى وقت بود امادگى اين درگيرى را داشتند وأين حزب دمكرات بود كه امادگى چنين درگيرى را پيش بينى نكرده بود.
با شروع جنگ نقده بين كُرد و ترك و كشتار و جنايتى كه در اين جنگ به وقوع پيوست، شعله هاى تنفر بين اين دو مليت زبانه كشيد .
در هر دو بخش اذريها و كردها روشنفكران و كسانى كه مخالف اين جنگ بودند و تمام توان خود را براى جلوگيرى از جنگ بكار بردند ، ولى متاسفأ ديگر كار از كار گذشته بود.
بعد از جنگ نقده جمهورى اسلامى به هدف مورد نيازش كه دشمنى بين اين دو ملت بود (كُرد و ترك) رسيده بود و در همين راستا در بين اذريها سازماندهى منسجمى كرده بود.
در نيروى نظامى جمهورى اسلامى در نقده و دور بر (كميته) صدها نَفَر از چاقو كشهاو انسانهاى بد نام اين منطقه را سازمان داد و به تقويت و نفرت پراكنى پرداخت.
جمهورى تازه به دوران رسيده ملا حسنى يكى از اخوندهاى جنايتكار اين منطقه را آتش به اختيار كرد و از هيچ جنايتى در اين منطقه دريغ نكرد.
روز ٢٨ مرداد سال ١٣٥٨ بعد از شكست مذاكرات رهبران كُرد و جواب نه مردم كردستان به رفراندوم خمينى به رسميت دادن به حكومت جمهورى اسلامى، دستور جهاد عليه كردستان از طرف خمينى صادر شد.
جنگى سراسرى در كردستان شروع شد و خالخالى جلاد به دستور خمينى اعدامهاى سنندح ، مريوان ، پاوه ، سقز....
را براى ترس و وحشت در كردستان اغاز كرد.
متاسفأ روز ٩ شهريور رفيق فؤاد مصطفى سلطانى چهره شناخته شده منطقه مريوان و نفر اول كومه له دريك درگيرى نابرابر در منطقه بانه شهيد شد و جمهورى اسلامى ان را در تلويزيون إعلام كرد.
مرگ رفيق فؤاد ضربه اى بزرگى بود بر جنبش چپ كردستان و در أوائل كومه له را دچار شوك بزرگى كرده بود.
روز ١١ شهريور ساعت ٩ صبح نامه اى از رفقا محسن و خالد عزيزى بدست من رسيد كه در مزرعه اى در روستاى بين قارنا و گلوان همديگر را ملاقات كنيم.
من و ٣ نفر ديگر از دوستانم با تراكتور يكى از همسايه ها به جاى ملاقات رسيديم،بعد از سلام و احوالپرسى جلسه را شروع و بعد از برسى اوضاع تصميم گرفته شد كه واحد ما كه چند نفرى بوديم مسلح شويم ( اين دوره طبق قرارى بين شوراى شهر نقده و روستاى قارنا هيچ كس با اسلحه در روستا رفت وامد نمى كرد) و به واحد منطقه اشنويه بپيونديم.
همسايه كه تراكتورش را قرض گرفته بوديم سر رسيد و گفت در منطقه دو اب درگيرى حزب دمكرات با كميته پيش امده ومن أمده ام يا بأهم به روستا بر گرديم يا اگر اجازه دهيدتراكتور ببرم، ما از صاحب تراكتور كه اسمش سيد رحمان بود تشكر كرديم و گفتيم جلسه تمام نشده است بعدأ ما خودمان بر ميگرديم.
ما جلسه را ادامه دادايم . رفقا محسن و خالد كه قرار بود به طرف جنوب بروند و بعد از شهيد شدن ر. فؤاد سازماندهى تازه تشكيلات را سر و سامان دهند، ماشين لندرويرى داشتند و در روز بدليل حمله هيلى كوپترنمى توانستند حركت كنند بعد از دو ساعتى پيشنهاد كردند كه جاى جلسه راتغير دهيم و به نزيكى روستاى گلوان برويم و چند ساعتى با هم باشيم ما حركت مى كنيم شما هم بر گرديد.
ساعت ٤ بعد از ظهر از همديگر جداشديم ، دوستان بطرف جنوب حركت كردند و ما هم بطرف روستاى گلوان رفتيم . در اين روستا ما فأميلى داشتيم و من فرصت را غنَّيمت شمردم و سرى به انها زدم.
چند ساعتى در آنجا مانديم و بطرف روستاى قارنا حركت كرديم، صداى تير اندازى شديد از كوهاى دوربر به گوش مى رسيد ولى تقريبا معمولى بود، چون هر روز بى دليل نيروهاى كميته تيراندازى زيادى ميكردند، هنوز زياد از روستا دور نشده بوديم كه خمپاره اى در چند مترى ما به زمين خورد فورأ دراز كشيديم، چند نفر از مردم روستا كه در ان حوالى بودند با ديدن اين وضعيت مانع رفتن ما شدند. حدودأ يك ساعت بعد كه ساعت ٧ شي بود ما بطرف قارنا حركت كرديم.
از تپه بين دو روستا كه بالا رفتيم ظاهرأ هيچ چيز غير عادى را مشاهده نكرديم، تا اينكه يكى از رفقا با مشاهده باغ يكى از اهالى كه باغش را بسيار دوست داشت و هيچ كس جرائت نداشت به اين باغ نزديك شود،چند تا گاو و أسب در واسط باغ مشغول چرا بودند.اين دوست كه هم سنش از ما بزرگتر بود و هم تجربه ش بيشتر بود. گفت حتمأ اتفاقى افتاده است كه صاحب باغ اين وضع را ناديده گرفته است.
هوا داشت كم كم تاريك مى شد وما كه داشتيم به روستا نزديكتر مى شديم به ناگاه يكى از عموزادهاى من كه ١٠ سال داشت از جوى اب كه در ان مخفى شده بود بيرون پريد و گفت كاكه جان شما زنده اي؟
من هم جواب دادم مگر چه شده است؟
گفت تمام اهل ابادى را كشته اند، از عموزادهايم شروع كرد كه ٣ نفرشان را جلو چشم زن و بچه هاى كوچكش إعدام كرده اند، ملا محمود را در حاليكى قران دستش بوده و براى پيش گيرى از كشتار بيشتر پيششان مى رود سرش را مى برند.چند نفر ديگر هم با شنيدن صداى ما كه خود را مخفى كرده بودند بيرون امدند وشروع كردند و اسم كسانى كه كشته شده بودند را تكرار ميكردند.
پدر ومادر يكى از دوستان كه همراه من بود، پدر دوست ديگرم، ديگر من فقط صداهاى اين افراد را مى شنيدم و اسم هاى عزيزانم و كسانى كه كشته شده بودند.
بسرعت به طرف روستا دويديم خانه ما كه نزديكتر بود من خودم آنجا رساندم ، مردم كه زنده مانده بودند با ورود ما به روستا به طرف خانه ما هجوم اوردند و همه گريه مى كردند هر كس از فجايع كه ديده بود تعريف مى كرد و مى گفتند كه قاتلان (محرم و على حجم و يداله ...........)از روستاهاى ترك نشين منطقه مى باشند.
در عرض چند دقيقه تصميم گرفتيم كه مردم روستا را تخليه كنند و به طرف همان روستاى كه ما تازه از آنجا أمده بوديم حركت كنند.
فورأ جوانانيكه جان سالم بدر برده بودند جمع شدند و تصميم گرفتيم كه به غير از ما كسى در ابادى نماند .قرار بود اسلحه ها را كه مخفى كرد ه بودند بيرون بياورند و مسلح شوند.(طبق قرادادى كه چند روز پيش شوراى شهر نقده با شوارى قارنا امضا شده بود براى جلوگيرى از درگيرى مسلحانه چند قبضه اسلحه كه مردم ابادى داشتند مخفى كرده بودند)
تا جائيكه يادم است٢٥ نفر جوان را به چند دسته تقسيم كرديم كه براى هر خانواده مقدارى وسأئيل بفرستيم كه بتوانند شب از ان استفاده كنند.
تعدادى كه مانده بوديم بسيار احساساتى تصميم گرفتيم كه ما هم مقابله به مثل مى كنيم و يكى از روستاها كه نزديكتر به قارنا بود را قتل و عام كنيم، از ٢٥ نفر ٦ تفنگ داشتيم و بقيه نيروى كمكى در حال حركت بوديم كه تعداد ى پيشمرگه حزب دمكرات سر رسيدن و ما را منصرف كردن.
ما هنوز از ابعاد فاجعه بى خبر بوديم، هر چند رفقا گزارشى را داداه بودند وتعداد كشته ها را مى گفتند ولى اين امارها درست نبود ، چون نه جنازه اى به جا مانده بود و نه كسى شاهد تمام ماجرا بود.
فرادى انروز ما به بقيه مردم در منطقه كوهستانى بين روستاهاى( بايزاباد و شاول) ملحق شديم.
با ملحق شدن ما به بقيه و آمار گيرى كه انجام شد ٤٢ نفر ازجمله ٤ كودك ( دو دختر خردسال) و يك زن در بين كسانى بودند كه قتل و عام شد بودند، ولى به غير از جنازه ٢ خواهر و برادر كه (بزرگترينشان ١٢ سال بود ) از بقيه جنازه ها خبر نداشتيم.
از شهر نقده كه از ماجرا بأخبر شده بودند چندين ماشين از كردهاى اين شهر براى كمك امدند و جوياى ماجرا مى شدند.
ما از انها خواستيم كه به معبودى ومسئولين مراجعه كنند كه جنازه ها را تحويل دهند، ولى مسئولين و تركها إظهار بى اصلاعى مى كردند و مى گفتند كه خبر ى از جنازه ها ندارند.
يا اينكه مى گفتند اين كار ضد انقلاب است . بعد از ظهر همان روز راننده اى براى ما خبر أورد كه تعدادى از جنازه ها را كه در دره اى انداخته اند را پيدا كرده است.
فورأ تعدادى حاضر و به محل رفتيم، با صحنه هاى دلخراشى مواجه شديم كه فقط در كتاب حمله مغولان خوانده بوديم.
جنازه ها را در اين گرما در كنار جاده اى انداخته بودند و نصف بدنشان زير خاك وبقيه بيرون و مگس سر و رويشان را پوشانده بود، جنازه ها طورى باد كرده بودند كه شناختنشان كار اسانى نبود . 
در چنين شرايطى كينه ها چند برابر مى شود وارزوى انتقام گيرى به أوج خود مى رسد، مگر اين مردم چه گناهى كرده اند؟
اين مردم زحمتكش بى دفاع چه تقصيرى دارند كه نيروى مسلح ١٠ كيلومتر دورتر از ابادى درگير شده اند و اين.مزدوران شكست خورده اند ودر اينجا به جان مردم افتاده اند.
جاى تعجب بود اسلحه بدستان كه مزدور شده بودند در همين روستا كار كرده بودند و كوچك و بزرگ روستائيان را مى شناختند و زنان و بچه ها كه انها را مى شناختند از انها التماس كرده بودند به خاطر نآن و نمكى كه در اين روستا خورده بودند كه فرزندانشان و شوهرانشان را نكشند،..اما خمينى جلاد دستور جهاد را صادر و مردم كُرد را كافر خطاب كرده بود، جاهلان منطقه اى هم كشتن مردم بيدفاع كُرد را غنيمت مى شمردن.
در دو روز جنازه ها پيدا شدندو خاكسپارى شدند.
روز سوم كه جنايتى كه كرده بودند رسانه اى و جهانى شد هيئتى از طرف منتظرى به منطقه امد مسئول اين هيّئت شخصى به نام مهدى بهادران بود .
بهادران تحقيقاتى را شروع كرد و توضيحاتى را كه خانواده ها دادند قبول كرد و مسببين اين حادثه را در گزارش أورده بود .
در اين گزارش بى گناهى مردم قارنا ثابت شده و اسامى جنايتكاران منتشر شده بود.
اين گزارش در روزنامه اطلاعات وقت كه روزنامه اصلى بود منتشر شد. 
اقدامات و تحقیقات بعد از کشتار 
مهدی بهادران که از سوی حسینعلی منتظری مسئول تحقیق در مورد کشتار قارنا شد، در گزارشش که در روزنامه اطلاعات بعد از تأخیری یک‌ماهه، در روز ۲۵ مهرماه ۱۳۵۸ بچاپ رسید، می‌نویسد:
با تحقیقات مفصل که گزارش‌ها و نوارهای موجود جوانمردان استخدامی ژاندارمری و مجاهد نماهای نقده تحت سرپرستی آقای معبودی و سرگرد نجفی در قارنا از توابع نقده حداقل ۴۵ نفر را بدون گناه قتل‌عام کرده در محل سکونت آنها و بعداً کشته‌ها را در بیابان‌ها انتقال داده‌اند که وانمود نمایند در جنگ کشته شده‌اند و دهات را غارت کرده و به آتش کشیده‌اند و استوار بیگلری در کوپلکو ۵ نفر را کشته و این در اثر بی‌لیاقتی یا خیانت و توطئه فرماندهان ژاندارمری از یکسو و تحریک احساسات ضد کردی و بیدار شدن روح انتقامجویی بر ضد کردهای معصوم از سوی دیگر است متأسفانه با اینکه عاملین این کشتار شناخته شده ان به علت حمایت ظهیر نژاد (فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه) از مفسدین محلی امکان دستگیری و مجازاتشان نیست.[۶]
در نقده و حومه و بلکه سراسر کردستان و آذربایجان غربی یکی از عوامل جنگ و خونریزی وجود ملانماهای ساواکی با تعصب ضد کردی و فئودالهای مسلح است که توسط ارتش و ژاندارمری مسلح شده‌اند.[۷]

درگیری دوآب و کشتار قارنا 
اقدامات و تحقیقات بعد از کشتار ویرایش
مهدی بهادران که از سوی حسینعلی منتظری مسئول تحقیق در مورد کشتار قارنا شد، در گزارشش که در روزنامه اطلاعات بعد از تأخیری یک‌ماهه، در روز ۲۵ مهرماه ۱۳۵۸ بچاپ رسید، می‌نویسد:
با تحقیقات مفصل که گزارش‌ها و نوارهای موجود جوانمردان استخدامی ژاندارمری و مجاهد نماهای نقده تحت سرپرستی آقای معبودی و سرگرد نجفی در قارنا از توابع نقده حداقل ۴۵ نفر را بدون گناه قتل‌عام کرده در محل سکونت آنها و بعداً کشته‌ها را در بیابان‌ها انتقال داده‌اند که وانمود نمایند در جنگ کشته شده‌اند و دهات را غارت کرده و به آتش کشیده‌اند و استوار بیگلری در کوپلکو ۵ نفر را کشته و این در اثر بی‌لیاقتی یا خیانت و توطئه فرماندهان ژاندارمری از یکسو و تحریک احساسات ضد کردی و بیدار شدن روح انتقامجویی بر ضد کردهای معصوم از سوی دیگر است متأسفانه با اینکه عاملین این کشتار شناخته شده ان به علت حمایت ظهیر نژاد (فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه) از مفسدین محلی امکان دستگیری و مجازاتشان نیست.[۶]
به دنبال این حادثه قارنا حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی اعلام کرد: که مسببین این حادثه دستگیر و مجازات خواهند شد. سپس هیاتی مرکب از حکیم‌نژادی از سوی نخست‌وزیر، محمد باقر هاشمی از طرف استاندار آذربایجان غربی و عبدالله رحیمی برادر حاج ملا صالح رحیمی (امام جمعه اهل سنت نقده) به این روستا عزیمت کرد و پس از تماس با روستاییان و تحقیق پیرامون این حادثه فجیع، گزارش خود را تسلیم نخست‌وزیر و استاندار آذربایجان غربی کرد.[۸]
با اینکه تحقیقات زیادی در مورد این کشتار از سوی هیئت حسن نیت، مهدی بهادران نماینده حسینعلی منتظری، نماینده نخست وزیر و… انجام گرفت و مسببان کشتار شناخته شدند و نیز تمامی مسئولان وقت وعده دادند که مسببان مجازات گردند، تا کنون هیچ‌کدام از مسببان مجازات نشده‌اند.[۹][۱۰] حقگو استاندار وقت آذربایجان غربی در مصاحبه با مجله چشم‌انداز ایران می‌گوید:" آیا تحقیقاتی برای ریشه‌یابی حادثه قارنا شد؟
ظاهراً دو گروه اظهار نظر کرده‌اند یکی آقای بهادران که از سوی آقای آیت‌الله‌العظمی منتظری به منطقه آمدند و یکی هم گزارش استانداری بود چیزی در این مورد به‌خاطر دارید؟ گزارش آقای بهادران به دست من نرسید احتمالاً بعد از فوت نامبرده از بین رفته باشد. آمدن آقای بهادران به منطقه بدون خبر و هماهنگی بود خودشان آمدند و اظهارنظرهایی هم کردندو رفتند البته زحمات آقای بهادران و مانند ایشان که در مواردی برای انجام مأموریت‌هایی به منطقه می‌آمدند ناشی از عشق و علاقه شان به انقلاب بود و قابل احترام و تقدیر است اما این کارهای هماهنگی نشده همه موازی کاری و باعث لوث مدیریت می‌شد و نهایتاً نیز نتیجه‌ای هم نداد. از گزارش استانداری چیزی خاطرم نیست. "
فضل‌الله صلواتی نیز به بی‌خبر ماندن دولت موقت از این رویداد و سایر موارد درگیری‌های مرزی اشاره می‌کند.
در سپتامبر سال ۲۰۰۵ مادح احمدی روزنامه‌نگار مستقل و همکار بسیاری از نشریات کردی به هنگام بازگشت از کردستان در منطقه مرزی سرو آباد دستگیر شد. وی در حال تحقیق در بارهٔ کشتار مردم روستای قارنا در دهه پنجاه (شمسی) بود. مدارک، اسناد و دست نوشته‌های وی توسط مأموران انتظامی ایران به عنوان مدرک جرم به هنگام دستگیری ضبط شد، و در این راستا به یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق تعزیری محکوم گردید.[۱۱
بهادران پيشنهاد كرد كه خانواده جانباختگان اين جنايت سرى به خمينى بزنند و حضورأ هم توضيحاتى بدهند.
حدوأ٥٠ نفر زن ومردوبچه هاى يتم پيش خمينى رفتند و جريان را برايش تعريف كردند،خمينى ظاهرأ متاثر شده بود و مكارانه چند قطر اشك ريخته بود و قول داده بود عاملين را مجازت كند ؟؟!!
چنانكه در بالا امده است نه تنها عاملا را مجازات نكرد بلكه در بهار سال ٥٩ قلاتان ودر پائيز همان سال در سوفيان و اندرقاش نزديك به ١٠٠ نفر را قتل وعام كردند.ناگفته نماند كه چندبار ديگر روستاى قارنا را توپ باران كردند وچند نفر ديگر به شهادت رسانند.
امروز ٣٨ سال از ان روز لعنتى ميگذرد روزى كه هرگز فراموش نمى شود .
ياد جانباختگان روز ١١ شهريور قارنا گرامى باد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر